آلاچیق

یادداشت های یک دیوانه

آلاچیق

یادداشت های یک دیوانه

تمامِ ناگفته های من، آنجا که پشتِ خطِ تو بودم!

سلام!

بی مقدمه می گویم بانو؛

روزی هزار بار(که هزار، بی شمار  ِ من است) دلواپسی ات را چونان ناخنی که بر زخم  ِ کهنه ای می ساید، بر افکار  ِ مشوش می کشم؛ آنگاه که با دلهره بر زبان راندی وحشت از تیغی را که دیگران اش گردن نهاده اند که؛ « عاشقانه ها را سرانجام، لحظه ی رسیدن است، و سه نقطه...، پایان!».

گفتی که عشق را آنگونه که شایسته و بایسته است، ماندگار می خواهی؛ همیشگی!... ابدی!...

همیشه را، و ابدیت را ولی بانو، تصویری در من نیست جز آن که امروز را به پاسداشت ِ فردایی که هنوز نآمده است، که هنوز در راه است و هر گامش را امایی است و گام ِ دیگرش را اگری، به داربست کشیدن.

نه بانو!... اینگونه نیندیش!  اینگونه نباش!  اینگونه نترس!

که اینجا که من ایستاده ام، تمام ِ عقربه ها در انتظار ِ توأند. و زمان، تا بدان گاه که هستم، بر من ایستاده است.

و عشق، آغوشی است که اکنون بر تو گشوده ام. و تا بدان گاه که حجم ِ سبز ِ تو را در بر نگیرد، همچنان گشوده خواهد ماند!

و ابدیت، آن تنگنای پر تپشی است که آغوش من و باور ِ بودن ِ تو می سراید!...

- دیگران را در باور ِ وَهم آلودشان بگذار بانو!

  دستت را به من بده!

که همیشه ی ما، همین امروز ِ ماست، همین امروزهای ماست!...

                                                                                    امضا دوست جون

 

نظرات 2 + ارسال نظر
بانمک یکشنبه 27 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 03:20 ب.ظ http://www.banamak.blogsky.com

سلام
جالب بود
موفق باشی
ضمنا منم آپ کردم
منتظرتم
تا بعد...

MED یکشنبه 27 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 04:04 ب.ظ http://www.parseh-mp.blogsky.com

فلانی ؛ دو سه خطی بنوس ؛ صاف تر . روشن تر ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد