مایه ی دردی تا استخوان فرو شونده
- زاده شدم ...
بی آن که خود ،
آری ، بی آن که خود این گونه خواسته باشم.
و به رنجی نا منتها
- از آن گونه که این انسان گونه گانند -
- زیستم ...
بی آن که خود ،
آری ، بی آن که خود این گونه شان خواسته باشم.
*
و آن گاه که به تلخنده ای سرد
آن عزیمت ِ قهرآلود را بار می بستم ،
آن گاه
- آری ، آن نا به گاه
آن " یقین ِ سبز"
آن دلیل ِ دیر یافته ،
در واپسین دم ام
به بوسه ای
- آری
تنها به بوسه ای
به ماندن مجاب ام کرد...