آلاچیق

یادداشت های یک دیوانه

آلاچیق

یادداشت های یک دیوانه

 

 

دست در دست من آغاز می شوی.زیر همین بارانی که خود را به در و دیوار می زند و تا پنجره بیشتر نمی رسد...
ومن،هنوز و همچنان از لذت آن شب تبدارم... و از یادش اندوهگین.
همان شب تلخی که امروزِ شیرینمان را به بار نشست... و چه سخت این بار را بر زمین نهاد!
و چه تلخ بودی آن شب تو!... و چه زجرآور من!
اما هرچه که بود،گرچه هول انگیز بود،اما شیرین ترین تلخی من بود... آغاز من بود... نقطه پرواز من بود...
چونان تلنگرِ آغازینِ آفتاب، بر آن جوانه ی نو پا بود آنچه آغازین بار بر زبان راندی!...
- آری، در تو تنیده شدم آنگاه!
و این آلاچیق را (گرچه تو اش به پا داشتی)، به سبزینه یاد آن شب ابری،دست در دست تو،روبان می بُرم...

                امضا- دوست جون